داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

دنیای داناک

ماهگرد ششم،سفر خوش گذشت؟

1392/3/7 12:10
نویسنده : Danak
482 بازدید
اشتراک گذاری

داناک بابا......

دختر خوبم الان 6 ماه از اولین دیدارمون گذشته ،یادش بخیر به قول
 

عمو امیر(دوست بابا) یه شعر داره کهمیگه:


اولین دیدارمان یادش بخیر          آن زمان و این زمان یادش بخیر

 

چون اون لحظه اولی که دیدمت شیرین بود و هر لحظه که جلوتر میریم
 

لحظه های شیرینتریه پس یاد امروزهم برای آینده بخیر

 

عزیز دلم تولدت مبارک

 

دخترم انشا... تولدای چندین سالگیت رو جشن بگیری همیشه سالم
 

وشاد
 

اینبار هم ماهگرد تولدت با واکسنت همراه بود و پدر من ومامانت رو در
 

آوردی....
 

به هیج وجه قطره استامینوفن نمیخوردی و اگه مامانت به زحمت
 

میریخت توی دهنت فوری برمیگردوندی 

 

اینقدر اذیت شدی و اذیتمون کردی که نگو و نپرس ولی شب قبل از
 

اون چند تا عکس ازت گرفتیم .

 


حالا دیگه داری خانوم میشی.....تشویق

دست میدی....تشویق

یه خورده با احتیاط میشینی.....تشویق(البته ما احتیاط میکنیم شما که....)
 

حرف میزنی....تشویق

توی روروئک را میری...تشویق

خلاصه که دیگه یواش یواش باید جهاز بگیریم براتچشمک

 

دقیقا یه روز قبل از ماهگرد ششمت بود که گفتی باباباباباباماماما با.... 

 

همیشه اولینای تو برای ما خیلی مهمه مثل اولین خنده اولین واکسن
 

اولین ذوق و... و اولین های خوبتخیلی ذوق زدمون میکنه ولی وای از

 

حرف زدن که منهمیشهعاشق حرف زدن بچهها بودم دیگه چهبرسه

 

 


به حرف زدن توکه


دنیای بابایی
 

 

وتوی شش ماه وسه روزه گی طبق ارثی که از مامانت بهت رسیده
 

(وحشتناک ایستک دوست داره)بهبطری ایستک عکس العمل

 

نشوندادی و با ذوق توی روروئکت سمتبطری اومدی.

 

 وتوی شش ماه پنج روزهگی یادت دادم که به بابا دست بدی.

 

 و اما سفر.......................................................................

 

صبح روز دوشنبه 1392/02/23اصفهان را به مقصد تالش و فرود آزاد
 

خونه عمو علی ترک کردیم ،اینقدرتوی راه خوابیدی که نگران شده

 

بودیم دیگه شب خوابت نمیبره ولیبرعکس این چند شب انگار که آب

 

وهوای شمال بهت ساخته بود اینقدر خوب میخوابیدی که نگو ونپرس.

 

خلاصه دوشنبه ساعت حدودای 5.30بود که رسیدیم ساحل گیسوم
 

مامانت دست وصورتت رو شستولباساتو عوض کرد که میرسیم خونه

 

عمو علی تمیز و مرتب باشی

 

اینم عکسش
 

 

 


فردای اون شب یعنی سشنبه بعد از ظهر باآوین اینا و آیلین اینا رفتیم
 

سورتمه البته تو رو که نمیتونستیمسوار کنیم ولی من ومامانت سوار
 

شدیم که ای کاش نمیشدیم.
 

با اینکه من همش با ترمز میرفتم ولی مامانت اینقدر جیق زد که
 

آبرومون رو برد .

 

بعد از اون رفتیم ساحل قرق و شام رو کنار دریا خوردیم.
 

فردای اون روز یعنی چهار شنبه نزدیکای ظهر راه افتادیم سمتماسوله

 

و ناهار رو مثل انسانهای اولیهروی یه کلبه درختی خوردیم که خیلی

 

خوش گذشت .

 

 

 

و بعد هم که رسیدیم ماسوله و کلی توی کوچه پس کوچه های

 

 

ماسوله قدم زدیم و از صنایع دستی

 

اونجا که بیشتر عروسکا و وسایل بافتنی بود خرید کردیم که تو
 

بیشترشو خواب بودی ولی یه جا به زوربیدارت کردیم و رفتیم آتلیه

 

عکس سنتی و چند تا عکس گرفتیم ازخودمون و تو.

 

ببین چه ماه شدی
 


حالا دیگه وقت برگشتن بود ،چون شب خونه عمو سالار (بابای
 

هیراد)دعوت بودیم اتفاقا چقدرم دیررسیدیم اینقدر که یادمون رفت از تو

 

و هیراد عکس بگیریم برایوبلاگت.

 

واما پنجشنبه حدودای ظهر راه افتادیم سمت آستارا به نیت تله کابین
 

حیران و رفتیم اول ناهار خوردیموبعد چند ساعتی تویبازارش پرسه

 

زدیم تو هم که جیغ... ذوق...

 

آخه من نمیدونم تو چی از بازار و خرید میفهمی که اینقدر ذوق میکنی

 

 


دختر.......

 

 


و بعدشم خواستیم بریم سمت تله کابین که دیدیم خیلی دیره ساعت
 

حدودای 7بود و 1ساعت دیگه هواتاریک میشه این بود که رفتیم اول

 

گردنه حیران یه جای باصفا نشستیمخستگی در کردیم و چایی

 

خوردیم برگشتیم تالش چون شب خونه عمو رامین (دایی آوین) دعوت
 

بودیم.
 

اینم عکست توی گردنه حیران

 




وجمعه که اول قرار بود راه بیفتیم سمت اصفهان ولی چون بیمه نامه
 

ماشین که قرار بود اتوبوس برامونبیاره و به مشکل خورده بود و به

دستمون نرسید موندنی شدیم رو
تصمیم گرفتیم گرفتیم استفاده بهینه

 

بکنیم و بریم تله کابین لاهیجان و دوباره تا مامانای شما دوتا کاراتون رو
 

کردن ظهر شد وناهار رو خوردیم وراه افتادیم اول رفتیم انزلی دقیقا

همون موقع که رسیدیم ساحل بارون
گرفت وبعد هم چون دیر شده بود

 

وفکر کردیم ممکنه به تله کابین نرسیم رفتیم فروشگاه(آخه وقتی آدم
 

با 3تا خانوم و 3تا دختر خانوم جاییبره آخرش سر از خرید در میاره)

 

تو هم که جیغ ........................... ذوق ................................
 

یه کار خنده دارم کردی اونجا:
 

داشتیم از کنار یه خانومی که خیلی هم تیپ زده بود رد میشدیم تا از


کنارش گذشتیم شنیدم گفت ای
وای برگشتم نگاهش کردم دیدم

 

روسریش تو دست تو مونده اون بندهخدا کشف حجاب شدهاینقدر از

 

خودش و شوهرش عذر خواهی کردم

 

دختر شیطونمشغول تلفن

خلاصه اون شب هم برگشتیم تالش و شما خوابیدی و ماهم تا کلی
 

وقت نشستیم با عمو علی و خالهصفورا میگفتیم میخندیدیم و وسیله

 

ها رو جمع کردیم و صبح راهافتادیم به سمت اصفهان ولی برگشتنه

 

مثل رفتنه آروم نبودی و خیلی خسته شده بودی و 2ساعت آخر
 

مامانت خیلی اذیت شد
 

ولی در کل سفر خوبی داشتیم

 

خوش گذشت بهمون در کنار تو

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهه(مامان یاسان)
7 خرداد 92 16:43
سلام روناک جونم همیشه به گردش عزیزم
راستی تولدت هم مبارک


مرسی از لطف شما
هما
7 خرداد 92 17:11
سلام سلام سلام
وای خدایا نمیدونستم تو روروئک میشینه ببوسیدش
خدا رو شکر که تو مسافرت اذیت نکرده و بهتون خوش گذشته


مرسی
تولد هلنا و خودتون هم مبارک
ایشا..1000ساله بشید شاد و سلامت در کنار هم
الهام مامان امیرحسین
8 خرداد 92 16:51
سلام
همیشه به سفر و شادی!!
این چه کاری بوده آقای بابای داناک؟؟
نگفتین همسری میترسه!!شیرش خشک میشه!!جیغ هم داره به خدا...
مبارک اولین هات باشه عزیز خاله...
قربون داناک خوش عکس...
برای خرید جهاز کمک خواستین میتونین روی من حساب کنین!

سلام
مرسی مامان امیرحسین
نه بابا اینقدرا ترسناک نبود که،مامان داناک کلا زیاد میترسه.شیرش هم عادت داره به ترسهاش
ممنون از پیشنهاد جهاز ولی ما که دخترمون رو شوهر نمیدیم تازه شوهر بدیم هم جهاز نمیدیم


نازنین
14 خرداد 92 11:18
دلشون بخاد باید برا گل دخملمون جهازم بگیرن همیشه به خوشی باشه
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
8 مرداد 92 1:25
سلام یه خواهش دارم میشه بیای به سایتم و بادیدن عکس نی نی شکموی من بهش رای بدی فقط کافیه کد 199 رو به شماره پیامک 20008080200 ارسال کنی ممنونت میشم اگه بتونی این کارو برام بکنی و بهم خبر بده تا هم ازت تشکر کنم و هم تعداد رای ها رو داشته باشم اگه تونستی با چند تا سیم کارت بفرستی که خیلی بهتر اگه کاری داشتی منم در خدمتم دوست خوبم فقط بدونتو این شبهای عزیز با این کارت دلمو شاد میکنی