روزهای داناک

داناک بابا

سلام 

عزیز دلم بیست و هفتمین ماهگرد تولدت رو در آستانه نزدیک شدن

به سال 1394داریم سپری میکنیم

دخترگلم الان آتیش پاره ای شدی که نگو و نپرس

ماشاالله.....

بعضی وقتا یه حرفایی میزنی که هممون تعجب میکنیم که

این حرف از کجا یاد گرفتی که الان داری بازگو میکنی

شیطونیای خطرناکت همچنان ادامه داره چند وقت پیش بیرون بودم

که مامانت با یه حال بدی بهم تلفن زد و گفت

که تلوزیون انداختی روخودت 

وقتی از حال تو پرسیدم در کمال تعجب و خوشبختانه متوجه شدم

که دوتاییتون(هم شما و هم تلوزیون ) سالمین

ولی خداییش توی این 2ماه دیگه سمت تلوزیون نرفتی(آفرین دخترخوب)

امسال جشن تولدت رو با خانواده بابا برگزار کردیم

اتفاقا خیلی هم بهمون خوش گذشت با حضور دایی اصغر و زن دایی

و عمو علی اینا و عمو افشین نسبت به پارسال کم وکسری نداشتیم.

خانواده مامان هم که طبق معمول حضور کم رنگشون بسیار مشهود بود 

راستی تا چند روز دیگه پسر عمو علی به دنیا میاد 

بعد از یه دوره مشکلات بین من و عموت که باعث شده بود

همدیگرو نبینیم الان تو علاقه بسیار شدیدی به عموعلی و ززمو الهام پیدا کردی

بگذریم ..............

جای همه دوستان خالی .........

هفدهم بهمنماه سال 93 یه سفرچندروزه با خاله هما و هلنا و باباش به جزیره کیش رفتیم

بهمون خوش گذشت خیلی وقت بود سفرنرفته بودیم

این عکس مال توی هواپیماست

اینم یه عکس از حیاط هتل

من و مامان تا حالا کیش نرفته بودیم

اول که زمان خیلی خوبی بود از نظر شرایط آب و هوا و بعدم اینکه

از نظر فرهنگی و قانون و نظام شهری فوق العاده جای خوبی بود

توی این زمان توی کلان شهرها این فرهنگ خیلی ضعیفه

و لی امیدواریم تا زمانی که شماها بزرگ میشید شرایط بهتر باشه

شب اول که رسیدیم جمعه بود و عمو مهدی(بابای هلنا )

که تجربه سفر کیش رو داشت برامون بلیط شو شبانه (پازل شو)

را با اجرای عالی آرش شاهوران گرفت که انصافا خیلی خوش گذشت

شو ساعت 12شروع میشد و تو هم با این که خسته بودی

ولی تا ساعت 2 اینقدر خوشگل سر جات نشسته بودی و دست میزدی

و خوشحال بودی که انگار از همه چیزش داشتی لذت میبردی 

حتی ساعت 2 که خوابت هم اومد باز بد اخلاق نشدی و هی چرت میزدی

و از صدای افکتها میپریدی که من اومدم بیرون نگهت داشتم

که توی کالسکه راحت بخوابی.

فردای اونشب هم رفتیم شاندیز صفدری که جای همه خالی

شام خوبی خوردیم و موسیقی زنده و...

خوب بود ولی چون ما شب قبل اون برنامه رو دیده بودیم خیلی جذاب نبود برامون

قسمت آخرش همون تکه تک نوازی تمپو توسط یه جوون آبادانی به اسم ممد بندری بود

که شب قبلش توی پازل شو من موفق نشده بودم ببینم (خعلی خعلی عالی بود).

عصر روز بعد هم برنامه ساحل داشتیم، تو هم کلی ذوق ماسه بازی داشتی

با اینکه حدود یک ساعت فول داشتی بازی میکردی

ولی آخرش با جیغ و گریه از بازی دل کندی ولی به خودم گفتم :

انشالله بتونم تابستون ببرمت شمال که بتونی با خیال راحت فقط ماسه بازی کنی.

فردای اونروز هم یه عصر هم برنامه قایق سواری و موتور سواری ساحلی داشتیم

که اونم خوب بود ولی قسمت موتورسواری تو بغل مامانت خواب بودی نتونستی لذت ببری

آخرین روز هم که بیست ویکم بهمن بود رفتیم کشتی یونانی

ولی چون عصر بود و خورشید پشت کشتی بود نشد عکس بگیریم .

اونجا خاله هما اینا سوار شتر شدن تو هم رفتی

یه شاخه از خار خوراک شترهارو برداشتی گفتی : باباجان، این چیه؟

گفتم این غذای آقا شترست

گفتی میخوام بخورم 

من مردم از خنده

جالبه که تو برای غذای خودت جون مارو به لبمون میرسونی

بعد غذای شتر و میخوای بخوری

روی هم رفته خوب بود.....................

الان هم با این که شب عید شده و من باید خیلی گرفتار بودم

 هیچ خبری از کاسبی نیست و منم حال خوبی ندارم

جالبه یا سرم شلوغه وقت ندارم بنویسم یا سرم خلوته و حوصله ندارم که بنویسم

ولی حقیقتش این وسایل ارتباط اجتماعی خیلی از وقتمون رو میگیره

این روزا نرم افزار لاین و وایبر و واتس آپ که روی سیستم عامل تلفن همراه اندروید

نصب میشه خیلی از وقت ماها رو پر میکنه

(احتمالا زمان شما اینا مثل با الاغ وشتر سفر کردن پدر بزرگای ماست)

نه که خیلی راحته ودر دسترس اگه یه کوچولو وقت پیدا کنیم

میتونیم اونارو چک کنیم (مث سابق پشت سیستم نمیشینیم که .....با کلاس شدیم الان).

از نظر جسمانی دخترم قد کشیده و الان حدود 88سانتیمتره

ولی وزن رو روی همون 10.5نگه داشته 

درضمن همون تعداد 16تا دندون مونده بود ولی دیروز تا حالا 1دونه اضافه شده

در ضمن تا اومد این پست بیاد بالا دخترم سرماخوردگی ویروسی گرفت

که امیدوارم زودتر خوب بشه ..

دختر گلم خیلی دوستت دارم

به امید روزای خوب و شاد