داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دنیای داناک

داناک 1/5 ساله شد

1393/3/6 18:33
نویسنده : Danak
936 بازدید
اشتراک گذاری

هیچکس به من نگه چرا دیر..........هیس

من اعصاب ندارما.........................عصبانی

دخترم  به این میگن دست پیش گرفتن (بعدا بهتر باهاش آشنا میشی)

سلام به همگی

سلام به داناک بابا

فکر کنم دیگه نیازی به توضیح نداشته باشه ، اینکه  سر کاردست تنهام و توی خونه هم از دست دختری نمیشه 

وبلاگ نوشت و اینکه ببخشین و اینکه معذرت میخوام  و................................خلاصه که ما اومدیم پس از 2 ماه

در عوض با شیطنتها و خبرای تازه و شیرین زبونیای فراوون اومدیم........

ولی حیف ...

واقعا حیف که توی نوشتن به قشنگی خودش اصلا نمیشه توضیح داد

تازشم....

انگار که تو بچه دهم مایی ما دیگه نه ازت عکس میگیریم نه فیلم میگیریم نه هیچیشاکی

جدی از دست خودمون خیلی ناراحتم ، ما نباید اینقدر توی این مورد کوتاهی بکنیمخطا

دختر گلم اینکه تو یک سال ونیمه که کنار مایی خیلی لذت بخشه ولی اینکه بچهها توی این سن واکسن دارن

اصلا برای ما پدر مادرا خوشایند نیست.

ولی چاره ای نیست برای اینکه چند روزی سرما خورده بودی نشد سر وقت واکسنت تزریق بشه ولی فردا

دیگه راه گریزی نیست الکی هم خودتو به مریضی نزن که فایده ای نداره...زبان

دخترکم ...عمده شیطونیات مثل سابقه ولی کیفیتش و سطح جلب بودنت رو بالا بردی

میپرسی یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی اینکه الان دیگه میدونی که داخل تلوزیون نمیشه بشی ولی برای جلب توجه و اینکه جیغ ما در بیاد 

از میز بالا میری

یا اینکه اگه چیزی بخوای که تقریبا محال باشه خودت میدونی که با یه بوس یا یه باباجان مامان جان حلللله

این روزا عمده سرگرمیت شده مکعبای بازی که عمو احسان برای عید بهت هدیه داد

هر وقت از راه میام خونه میگی: بابا جان بابا جان سسز=سبز(چون اولین رنگش سبزه)

 

               

البته نا گفته نماند که یه کم-نه یکم بیشتر-شایدم یخورده بیشتر از اینی که دارم میگملوسشدی

یعنی لوووووووووووووووووووووووووووسا

همشم تقصیر عمه جانه چون روزایی که اونجایی که مامانت بره دانشگاه هر چی میخوا ی بهت میده 

و هر کاری که میخوای برات میکنه(منم بودم لوس میشدم)تازه گاهی که هستش و من دعوات میکنم 

یا بهت میگم برو تو اتاق درو ببند و گریه کن بدش میاد و نارحت میشه و ما رو دعوا میکنه

راستی اینو نگفتم وقتی تو بغلشی بچه های خودش حق ندارن به مامانشون نزدیک بشن

ینی تو ببین چقدر میتونه لوست کنه این عمه جان..............

البته ما همیشه سپاسگزاریم و قدر شناس و میدونیم که اینم به خاطر محبتشه محبت

چند روزپیش اومدی بری سمت قلیون که بزنی داغونش کنی عمه نذاشت بعددستشو گرفتی و

بردیش به یه سمت دیگه و هواسش رو که پرت کردی دوییدی به سمت قلیون

ببین ما با چه پدرسوخته ای طرفیمانه

ولی حرف زدنت خداییش دیوونمون کرده 

از بسکه نازحرف میزنی دلمون و میبری

نمیشه گفت چیا میگی چون هر چی که بهت میگیم بگو رو تقریبا میگی ولی با کیفیتای مختلف

مثلا اونایی که خیلی وقته میگی رو الان بهتر ادا میکنی ولی کلمات تازه رو نامفهومتر میگی

در ضمن جمله های دو کلمه ای هم میگی

اینا میخوام

اینا نیخوام

عمه جان کو؟ رفت

دتاره کو ؟ رفت 

و همینطور بقیه را

حتی گاهی خودتو....

امروز که مامانت داشت صورتت رو میشست چشماتو بستی و با گریه گفتی دانا کو؟؟؟

بعد که چشمات و باز کردی و توی آینه خودتو دیدی گفتی  ایناشا

وقتایی که یه چیزی رو بهت میدیم که دوست داری میگی : مسی=مرسی

چند روز پیش که با خاله رفته بودیم پارک موقع توت خوردن یه دونه چوب از بالای درخت خورد رو دست محمد 

و کلی گریه کرد ، بعد که اومدیم خونه گفتی باباجان باباجان ممد اووووووووووو و ادای محمد رو در میاوردی

وقتایی که باد بزن دستت میفته بادبزن رو ثابت دستت میگیری و هی سرت رو تکون میدی

اینقدر بهت میخندم....خندونک

وقتایی که میخوای بغل بشی میگی غل غل

وقتایی که میخوای از سر وکول آدم بالا بری یا از پله یا از مبل بالا بری هم میگی علی علی

 

             

اینو نگفتم...............اینو نگفتم ................

این از همه باحال تره...............

ما اگه گشت ارشاد تو خونمون پایگاه میزد نمیتونست به این اندازه کنترلمون کنه

خدا نکنه من و مامانت یکم فاصلمون رو رعایت نکنیم یه کوچولو بخوایم عوشقولانه در کنیم...

اول یه دو بار میگی وعه وعه بعد اگه تاثیر نکرد گریه ... حرکت رو به عقب و سقوط آزاد روی زمین

بدون در نظر گرفتن اینکه الان سر مبارک به کجا میخوره.............قه قهه

اگه حتی با صدای بلند هم صحبت کنیم هم همینطور

این حرکت سقوط هم جزء یکی از اون لوس بازیاس که اینروزا زیاد انجام میشه گاهی همراه با خود زنی...خطا

صبحا اینقدر لذت میبرم با صدای تو از خواب بیدار بشم...

همین امروز خواب بودم که شنیدم میگی : مامان جان ممه کو

شبها وقتی میام کنارت دراز میکشم و نگات میکنم میفهمم که چقدر زود داری بزرگ میشی

ما اصلا توی روزمرگیهامون اینو متوجه نمیشیم ..زمان خیلی سریع میگذره...

و همیشه آرزو میکنم وقتی بزرگ شدی و خانومی شدی برای خودت باز در کنار هم باشیم و 

من بتونم لذت دیدن خواب آروم تو رو داشته باشم.

داناک ازت ممنونم...

دخترم تو با بودنت زیبا ترین حس هستی رو به من نشون دادی امیدوارم همیشه این حس باقی بمونه

مواظب خودت باش 

میبوسمت محبتمحبتبوسبوس

پسندها (6)

نظرات (4)

مامان امیـــرحسیــــن
19 خرداد 93 13:50
خسته نباشید!!! چقدر دیر به دیر آپدیت میکنید!!! آفرین به این شیرین زبونیا و شیطونیا! خدا حفظش کنه...
شقایق مامان آرشا
25 خرداد 93 21:24
ای جونم شیرین عسل بازیهارو بببین بببخشیدااااا اما نمیشهه نگفت چرا اینقد دیر ببی عکس چرا چرا
مامان امیـــرحسیــــن
28 خرداد 93 19:30
دو سال است فرشته آسماني كوچكي در كنار ماست مي خواهيم سرود آغاز سومين سال زندگيش را تا رسيدن به آسمانها زمزمه كنيم... در ترنم بهار اين فرشته با ما و در كنار ما باشيد... شما به تولد وبلاگي اميرحسين دعوت شديد!! منتظريم
مامان امیـــرحسیــــن
11 تیر 93 13:25
_________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ............