داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دنیای داناک

نخستین نامه بابا به دخترش

1391/9/6 20:34
نویسنده : Danak
3,338 بازدید
اشتراک گذاری

 


سلام دختر گلم 

این وبلاگو عمو امید، دوست بابا برات درست کرده؛ این چند روز درگیر کارهای اولیه به دنیا اومدنت بودم! و نتونستم به وبلاگت سر بزنم اما قول میدم هرچی بتونم بیام و برات بنویسم .

اسم داناک :

سالها قبل یه ایمیل از طرف یه دوستای بابا (عمو امین) براش اومد با موضوع (بانوان نامدار ایران زمین) که اسم زنهای ایران باستان را با معنیشون معرفی میکرد از اتفاق این ایمیل را بامامانت با هم خوندیم و  نشستیم به خیال پردازی... که اگه خدا یه دختر گل مثل تو بهمون داد و بخوایم اسمشو از این اسما انتخاب کنیم چی میذاریم؟. از اون همه اسم ما دو تا اسمو برات انتخاب کردیم که اولیش داناک بود دومیش نگان که هیچکدومش مجوز از ثبت احوال نداشت.

بابا و مامان اسم نگان رو بیشتر برات دوست داشتن ولی به خاطر این که یه ماشین به اسم مگان تو بازار بود فکر کردیم که شاید بعدها دچار مشکل بشی. این بود که داناک رو انتخاب کردیم.

و اما داناک که در لغت به معنی باهوش، خردمند و فرزانه و نام یکی از سرداران سپاه هخامنشی بود، همونطور که گفتم مجوز نداشت و بابایی 2ماه قبل از اینکه به دنیا بیای از اداره ثبت احوال درخواست ثبت داناک رو داد و تاییدیشو گرفت ودرحقیقت اولین باری که اسم داناک توی ایران روی کسی گذاشته شده تو بودی عزیز دل بابا .              

  اینم گواهی ثبت اسمت

سازمان ثبت احوال کشور
معاونت امور اسناد هويتی
اداره کل اسناد هويتی
جنسيت: دختر
نام: داناک
شماره پيگيری: 3429982925973
وضعيت: با نام مورد نظر شما موافقت شد
تاريخ: 1391/07/22

برای تنظيم سند ثبت ولادت و صدور شناسنامه به نزديکترين اداره ثبت احوال مراجعه فرماييد

داناکِ بابا روز دوم آذرماه یکهزار و سیصد و نود و یک برابر با بیست و دوم نوامبر دو هزار و دوازده، ساعت 8.45 صبح، در یه روز پاییزیه خوشگل که هوا ابری و بارونی بود، در بیمارستان سعدی اصفهان به دنیا اومد. پزشک تو و مادر مهربونت خانم دکتر خورشید عراقی هستند؛ شماره اتاقت هم 312 بخش مامایی بود.

 

به هنگام تولد وزن داناک بابا 2540 گرم و قدش 48 سانتیمتربود.

امروز که دارم برات می نویسم تونستم شناسنامه ات رو بگیرم آخه تاسوعا و عاشورا بود و همه جا تعطیل.

عزیز دل بابا را باید روز سوم بعد از تولد میبردیم دکتر تا زردیش چک بشه ولی خوشبختانه تعطیلات ایام محرم باعث شد که ما تو رو ببریم کلینیک شبانه روزی کودک من،اینکه میگم خوشبختانه به این خاطره که از اتفاق اونجا تصادفا توی شیفت آقای دکتر مجید کیوانفر بردیمت و اونجا ایشون رو به عنوان پزشک ثابتت انتخاب کردیم.ایشون خیلی دکتر خوبیه و هرچی مامانت سئوال میپرسه ایشون با صبر و حوصله جواب میده و خیال ما رو راحت میکنه.

خبر آخر اینکه دختر بابا زردی گرفته و باید 48 ساعت توی دستگاه فتوتراپی باشه...

عکستو گرفتیم و با این که مشکل خاصی نیست ولی اینقدر وحشتناکه که دلم نمیاد بذارم اینجا.

به لطف خدا زود زود خوب می شی دختر گلم...

می بوسمت...ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مریم
27 آذر 91 12:12
دقیقا روز تولد من...خوشبختم عزیزم...چقدم نازی ماشاله....


مرسی مامان مریم زنده باشی وسالم همیشه
هما
30 آذر 91 14:46
وای چقدر خوشگله خیلی کار قشنگی کردید منم حتما درست میکنم مرسی که بهم گفتید
انشاالا خوب میشه هر جه زودتر تبریک میگم خانواده سه نفریتونو فقط یه انتقاد دارم به جای اینکه انقدر بابا بابا کردیند بهتر نبود یه چیزیم از مامان بچه میگفتید که انقدر زحمت کشیده
راستی یه عکس سه نفری هم بذارید

مامان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا خرج بیمارستان نمیداد نه داناک میومد بیرون نهمامانش...................