اوه اوه اوه بابا به خدا نرسیدم زودتر بیام
سلام داناک بابا
دختر بابا واقعاعذر میخوام که نتونستم زودتر بیام برات بنویسم آخه شغل بابا جوریه که شب عیدا سرش شلوغه (توی فرهنگ ما از ٢ماه مونده به عید نوروز میگن شب عید شده)
دخترم ٢ ماهش تموم شد و وارد ٣ ماهگی شد البته الان نه ١٨روز پیش
شب قبل از واکسنت یه جشن ٣ نفره گرفتیم
تولدت مبارک بابایی
ولی فرداش که واکسنت رو زدیم جشن از چشم و گوشمون در اومد.
حدود ساعت ٩.٣٠تزریقت توسط خانم فاطمی تو مرکزبهداشت انجام شد و خیلی جیق زدی، تا ظهرش خیلی چیزیت نبودولی از حدود ساعت یک بعد از ظهر وای وای وای...........................
تا ٢روز بعدشم وقتی به پاهات دست میزدیم جیغت میرفت آسمون
ولی کلا خدارا شکر میکنم که خیلی حالت بهتره ، هم دل دردت خوب شده و هم رفلاکست کمتر شده ما هم یه کم عادت کردیم به این شرایط.
تازه بابایی دامنه سرودن شعر را افزایش داده و اینا رو جدید برات گفته:
داناک خانوم قندی دنبال چی میگردی
دختر من یه دونست اناردونه دونست
جدیدا هوای اصفهان گرمتر شده میتونی با مامانت بری بیرون توی هفته گذشته دوتایی رفتید خونه خاله
روز سشنبه ١٧/١١/٩١ اولین باری بود که با بابایی حمام کردی خیلی داشت بهمون خوش میگذشت که
مامانی آب رو زودتر از موقع ریخت تو صورتت و تو رو گریه انداخت و دیگه مگه آروم شدی..................
عزیز بابا امروز برای اولین بار با کالسکه بردیمت پارک البته چون گرسنت بود نتونستیم خیلی بمونیم وزود برگشتیم.
این یکی از آخرین عکساته دخترگلم ، امیدوارم دفه بعد زودتر بتونم برات بنویسم
خنده وگریه داناک