اولین نوشته مامانی
سلام دختر گلم
مامانی منو باید ببخشی که تا حالا که دو ماه و هفده روزته بر خلاف میلم نتونستم چیزی برات بنویسم البته دختر نازم مامانی تقصیری نداشته یکی از دلایل مهمش خود دختر نازم بوده که وقت سر خاروندنم برا مامانی نذاشته و دیگه اینکه تو خونه جدیدمون دسترسی به اینترنت نداشتم
عزیزک مامان تو این مدت بابایی بیکار نبود و زحمت نوشتن مطالبو کشید با اینکه اونم نمیرسه که کامل بنویسه فقط از روزی که خدا به ما لطف کرد و گلی مثه تو رو داد ازش ممنونم و شکر می کنم هر چند که مامانی تو تازگی چند روزیه که بهتر شدی یعنی بهتر می خوابی و دل دردات بهتر شده و کمتر اذیت می شی و اذیت میکنی
اولا من و بابات شبی سه ساعتم به زور می خوابیدیم و همیشه بابات با یکی دو ساعت تاخیر مغازه میرفت و منم که گاهی اوقات وقت هیچ کاری نداشتم البته همین حالاشم منو بابایی ممکنه تو هر جمعی خوابمون ببره
دخترم بعد از گذشت یک ماهو بیست روز تقریبا اوضاع بهتری پیدا کرده بودی که بعد از زدن واکسن دو ماهگی دوباره اون بدیها اومدن سراغت وگر نه شما خودت خیلی خوبی ولی ما امیدیم که دوباره بهتر بشی و خودتم راحت شی
دختر گلم امروزم اومدیم خونه مامان جون و اینجا رسیدم که برات چند خطی بنویسم که آقاجون داره میگه بیا دخترتو بردار بغل کن چون جنابعالی دارین غر میزنید ایشالا دفعه دیگه بهتر برات مینویسم
میبوسمت