داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دنیای داناک

دختر شیطون بابا

1392/5/21 12:34
نویسنده : Danak
355 بازدید
اشتراک گذاری

داناک بابا

عزیز دلم الان که این مطلب برات مینویسم 19 روز از هشت ماهی که با هم دنیای داناک رو

ورق زدیم
میگذره.


 دلم میخواد یه روزی ......اون روزی که بزرگ شدی وبرای خودت خانومی شدی و تونستی

دفتر دنیای 
خودت روبا دستای خودت ورق بزنی توی صفحات قبلیش نتونی مطلبی پیدا

کنی که پیش خودت بگی :

ای کاش............

ای وای..............

یا ای دریغ.......... 
 

  و همیشه راضی باشی از سرگذشتت و بدونی که سرنوشت دست خود آدماست.

 
دختر بابا نمیدونم اون روزی که تو بزرگ میشی و اونجایی از زندگی قرار گرفتی که گفتم...

من توی چه موقعیتی هستم یا اصلا هستم یا نه. یا اینقدر فرصت داشتم که این حرفارا بهت

بگم یا نه...

پس الان میگم چون  میدونم یه روزی میخونی و میفهمی که بابا میخواسته تو رو چطور

تربیت کنه...

 عزیز بابا حالا از همیشه شیطون تر و خواستنی تر شدی........

 


چند روز پیش که مامان داشت برات غذا درست میکرد(سوپ) وقتی در شیشه گوشت باز

کرده بود روغن
داغش پاشیده بود روی دستش و نزدیکای ظهر بود که به تلفن من زنگ زد

وگفت که سوخته منم خودمو
رسوندم خونه و دیدم اون از درد به خودش میپیچه  و تو هم

توی 
روروئک ذل زدی بهش و هیچی نمیگیالبته گاهی که میترسیدی و گریه میکردی

مامانت الکی میخندید که نترسی..

 

خلاصه که خیلی خدا بهمون رحم کرد که درصد سوختگی بالا نبود و بعد از اون اینکه جایی

که غذاهاپخش شده بود همونجایی بود که تو همیشه بازی میکردی وخداراشکر کردیم که 

تو اونجا
نبودی.

بعدشم چون روز حمامت بودو مامان نمیتونست ببرتت حمام خودم بردمت تو هم بچه مامانی .............................................................................................................................

کلی غر زدی و گریه کردی و صدای مامانت دراومد که من بلد نیستم بچه حمام بدم.

 

 




دختر خوبم الان دیگه راحت میشینه نشستنی دور خودش میچرخه...

2روزم هست که زور میزنی چهار دست وپا راه بری (اینقدر باحاله که نمیتونی و با صورت

پخش زمین
میشی...نیشخندنیشخندنیشخندکلی بهت میخندم خندهخندهخنده

                                    شیطانشیطاناین جای اون لوس بازیتشیطانشیطان


دیروزم داشتیم با هم توپ بازی میکردیم بعد از 2بارکه توپ رو سر دادم سمتت یاد گرفتی و

کلی
باهم بازی کردیم.

 عزیز دلم منتظر کارای جدیدت هستیم.

میبوسمتماچ


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهام(مامان اميرحسين)
22 مرداد 92 15:18
آخي!!
بهشت بي بها نيست!!اينا بهاي بهشتيه كه زير پاي ما مادرهاست!
يه بار هم تخم مرغ تو چشم من منفجرشد!
خدا رو شكر كه به خير گذشته...
نازنازي چقدر خوردني شدي!!!



بعععله دیگه بهشت که مفتی نمیشه....
مرسی
فرشته
22 مرداد 92 17:31
سلام
ماشالله به داناک جون که اینقد بزرگ و خوشکل شده... خدا حفظش کنه
انشالله دست مامان داناک جونم هرچه سریعتر خوب بشه
داناکم بزرگ شدی یادت باشه دست بوس مامانت باشی


مرسی شما لطف دارین
ماجراهای من و همسرم (هدی)
24 مرداد 92 21:32
خدای من
چقدر داناک بزرگ شده ماششششششاالا
ماشالا
یه مدت یادم نبود بیام وبش خیلی وقت بود ندیده بودمش
این همون داناک کوشولوئه؟؟؟؟

ماشالا خیلی بزرگ شده

شادی هاتون مستدام


تعجب نکنین........
این همون داناک کوچولوی خودمونه...
فقط با این تفاوت که اون وقت کوچولوتر بوده الان یه کوچولو از کوچولو بزرگتر شده ولی هچنان کوچولوهست
شقایق مامان آرشا
29 مرداد 92 23:23
خدا را شکر به خیر گذشت


مرسی
نازنین
5 شهریور 92 8:57
خدا رو شکر که مامان داناک هیچیش نشود

آقای پدری ما خانوما بهشتو نخوایم باید پیش کی بریم ؟
یادش بخیر روزای رفلاکسم تموم شد
ایشالله دانشگاه رفتنش

راستی ممنون که سر زدید


والا از دست من کاری بر نمیاد
شرمنده
مرسی