داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دنیای داناک

یک سال خوب(تولدت مبارک)

1392/9/13 0:01
نویسنده : Danak
895 بازدید
اشتراک گذاری

 

 دختر بابا تولدت مبارک


  شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

 


بالاخره تونستیم جشن تولد یک سالگی دختر ماهمون رو با 6 روز تاخیر برگزار کنیم...........

 

 

 

اوه هر کی ندونه میگه چیکار کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


 

نه بابا یه جشن ساده و کوچولو مچولو مثل خودت گرفتیم برات با تعداد بیشمار از


میهمانها............

 

فکر کنم دقیقا 7 نفر مهمون داشتیم

آخه به دلیل بیماری آنفولانزا بعضیا نتونسته بودن بیان ،ناراحت

بعضیاجایی دعوت بودنناراحت

بعضیا مسافرت بودن....ناراحت

به هر حال هر کدوم به دلیلی نیومدن ناراحت 

ولی مهم اینه که خوش بهمون گذشت .......لبخند

 

 

تولدت رسما از ساعت 8.30 با ورود مادر فروغ و عمه جان و بچه هاش شروع شد و با

 

ورودعمو امین و خالهمطی و یاسمین تکمیل شد.

 

بعدش من و ستاره و شما دوتا کوچولو یکم رقصیدیم....................

 

 

و بعد از اون شام خوردیم (جای همگی خالی مادری زحمت کشیده بود و ساندویچ همبر و

الویه خیلی خیلی خوشمزه  تدارک دیدهبود.) 

 

Food 3D emoticon

 

و بعد نوبت به فوت کردن شمع رسید.

 

 

 

 

 

ببین همون اول زدی بره بیچاره رو کور کردی.......




 

من و مادری و یاسمین و تو با هم این وظیفهخطیر (فوت کردن شمع) رو به انجامرسوندیم


 ما که نفهمیدیم تولد کی بودش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!تعجبتعجبتعجب

 

ولی فوت مامانی از همه قویتر بود فکر کنم تولدیک سالگیش بود.......چشمک

 

خلاصه.......... کیک تولد یک سالگی دخترم بره ناقلا بود و مثل خودش ناقلای ناقلا بود

 

اینقدر این بره ه بزرگ و مهمونای ما کم که ما هم مثل تولد یاسی نصفشو نگه داشتیم


برای تولدبعدی که فردا ظهرش خونه بابااصغر دور هم جمع شدیم .

 

آخه یکی نیست بگه این تولد قبوله؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

 

آره آره آره قبوله...............................................

 

بعد از اینکه کیک تولد دخترم رو به عنوان دسر با چایی خوردیم  هم، یکم دیگه دور هم

 

بودیم و حرف زدیم وبازی کردیم و یه کوچولو رقصیدیم تا اینکه ساعت حدودای 1 صبح بود

 

که مهمونا خوابشون میومد و یکییکی  خدا حافظی کردن و رفتن خونشون

واین بود تولد داناک با کلی تاخیر.................

 


niniweblog.com
 

 


و حالا میرسیم به ماهگرد دوازدهم وکارای جدید داناک:

 

بگم ؟ بگم؟


بگم که دخترم خودشو رسونده به سم سوسک هایی که زیر کابینت اون آخر ریخته

 

بودیم و میل کرده؟
 

بله دخترم سم خورد و یه روزی برامون درست کرد که نگو و نپرس....


 ولی خداراشکر خیلی نخورده بودی و عوارضی از خودش نشون نداد.


خب حالا بگم که بچه های مردم مریض میشن سه روز دختر ما مریض میشه سه

هفته ؟ بگم ؟ 



نه بذارین نگم.............. 


بذارین چیزای خوب بگم.......
 

اینقدر که بابای خوبی هستماز خود راضیاوه دخترم به جای اینکه من بگه بابا میگه مامایینیشخند

 

 ولی خب کلا مشکلی نمیبینممتفکر فکر کنم تا الان تونسته باشم حداقل 40%

 

 بهشت رو از زیر پای مامانت کش برم.

 

قابل ذکر اینکه به مامانت هم میگی ماماننیشخند

 


دیگه روزگار نداریم از دستت که با اینکه هنوز با تنبلیات اقدامی برای راحت ایستادن

 


نکردی و راه هم نمیری از همه جا میخوای بالا بری ..

 


چندروز پیش من روی مبلی که پشت به اپن آشپزخونست نشسته بودم که با لوس

 


بازیات اومدی بغل من و بعد از اون خودتو کشوندی روی دسته مبل و بعد از اون با

 


زحمت فراوون رفتی روی اپن و کم مونده بود همه تزئینات رو پخش زمین کنی.
 

 

 

اینم تصویر روز بعد از تولد موقع تمیزکاری زیر مبلها (داناک نشسته پشت مبل).


 




مادر فروغ یادت داده که با باز کردن وبستن انگشتای دستت بیا بیا کنی و یا وقتی

 

میگیم میکشمت با اشارهانگشت سبابت اونو به سمت ما میگیری و تکون میدی 

 

 و وقتی میگیم وای وای یه دستت رو میزنی روی اون یکی........


ایقدر ماه یاد گرفتی وقتی بهت میگیم داناااااااااااااااک میگی بَ اِِِ(بله)

 

لیوان چایی میبینی میگی دا ... دا و همچنین رادیاتور


گوشی تلفن یا هرچیز شبیح به اون که دستت بیفته میذاریروی گوشت ومیگی اَََََ 


دیگه الان وقتی میبرمت دستاتو بشورم هم خودت دستاتو میمالی به هم که


شسته بشه...


وآخرین کارت هم اینه که وقتایی که ما دستمون بند باشه و بهت اهمیت ندیم

 

توی رو روئک غر غر میکنی و گریه لوسی.... و با آب دهنت حباب میسازی و


اینجوری هم غر
زدی و هم خودتو سرگرم کردی.


فعلا مورد دیگه ای یادم نمیاد و با این گرفتاریهام نمیدونم کی بتونم دوباره آپدیت کنم

 

 ولی امیدوارم هر چه زودتر بیام.


میبوسمت دخترم.ماچبای بای


پسندها (2)

نظرات (6)

الهام(مامان اميرحسين)
14 آذر 92 0:14
تولد كوچولوت مبارك عزيزم كيكت هم خيلي قشنگه و به نظر خوشمزه مياد؟!نخورده معلومه خوشمزه س!!مثل خودت
شقایق مامان آرشا
14 آذر 92 11:14
تولدت مبارک قشنگ خالههههه ایشالا 120 ساله شیییییی
الهه(مامان یاسان)
25 آذر 92 2:34
سلام داناک جونم تولدت مبارک خاله جون وااای تورو خدا بیشتر حواستون به این وروجک باشه الان دیگه موقعشه که کنجکاوی کنه و همه چیز رو بخواد امتحان کنه آقای پدر نگران نباشید یاسان چند وقت بود یاد گرفته بود به باباشم با صدای خیلی کشیده و رسا میگفت»مـــــــــــــــــامآآآآآآآآآآن منو میگید دیگه نمیدونستم چیکار کنم فقط و فقط قیافه میگرفتم حالا کارش به جایی رسیده که غیر از اینکه به من میگه بــــــــــــــــــــا بـــــــــــــــا بهش میگم بگو آب میگه بابا میگم بگو دَدَ میگه بابا میگم بگو نی نی میگه بابا حتی چند روز پیش خیلی قشنگ گفت آب گفتم آفرین پسرم یبار دیگه بگو گفت بابا
الهام(مامان اميرحسين)
29 آذر 92 16:44
دو قدم مانده به رقصیدن برف یک نفس مانده به سرما و به یخ چشم در چشم زمستانی دگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما یلدات مبارک گلم
نازنین
12 دی 92 22:50
خالت خیلی تنبله که نمیاد به وبلاگ شما سر بزنه تولد مبارک عشق خاله ایشالله پدرت بیاد تولد 120 سالگیتو اینجا آپ کنه و اما شما پدر نمونه هر کاری کنی یه 1 درصدم از زیر پای مادر گرام سهم شما نیست
هما
17 دی 92 15:11
سلام تولدت مبارک عزیزم