داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

دنیای داناک

داناک 1/5 ساله شد

هیچکس به من نگه چرا دیر.......... من اعصاب ندارما......................... دخترم  به این میگن دست پیش گرفتن (بعدا بهتر باهاش آشنا میشی) سلام به همگی سلام به داناک بابا فکر کنم دیگه نیازی به توضیح نداشته باشه ، اینکه  سر کاردست تنهام و توی خونه هم از دست دختری نمیشه  وبلاگ نوشت و اینکه ببخشین و اینکه معذرت میخوام  و................................خلاصه که ما اومدیم پس از 2 ماه در عوض با شیطنتها و خبرای تازه و شیرین زبونیای فراوون اومدیم........ ولی حیف ... واقعا حیف که توی نوشتن به قشنگی خودش اصلا نمیشه توضیح داد تازشم.... انگار که تو بچه دهم مایی ما دیگه نه ازت عکس میگیریم نه فیلم میگیری...
6 خرداد 1393

سال نو مبارک

داناک بابا   سلام دخترکم   عیدت مبارک عزیز دلم همزمان با شانزدهمین ماهگرد شیرینت   امیدوارم سال جدید به همه دوستای دنیای واقعی و مجازی ما خوش گذشته باشه و امسال     برای همه سال خوبی رقم بخوره،سالی سرشار از سلامتی و شادی روز افزون.آمین   خدایا میشه امسال دیگه هیچ جای دنیا جنگ نباشه؟   خدایا میشه امسال همه زندانهای دنیا تعطیل بشن؟   خدایا میشه امسال تو هیچ خونه ای بیماری بد نباشه؟   خدایا میشه امسال هیچ بچه ای بدون خانواده یا هیچ خانواده ای بدون بچشون نشن؟    خدایا میشه امسال هر چی نی نی کوچولو هر جای دنیا ...
14 فروردين 1393

ما اومدیممممممممم

سلام به دختر گلم   پانزدهمین ماهگرد تولدت مبارک دنیای بابا           واقعا باید منو ببخشی که اینقدر دیر وبلاگتو آپدیت کردم   هم تو و هم همه اونایی که چند بار به وبلاگت اومدن ولی هیچ چیز جدیدی برای خوندن نبود.   آخه تو این مدت توی مغازه دست تنها بودم و گرفتاریام زیاد بود حسابی...   شاید از خودت بپرسی خب شبا توی خونه چی!!!!!!!چرا اونجا نمینوشتی!!!!!!!   آخه توی خونه فقط کافیه لب تاپ روشن بشه   اونوقته که تو انگار دشمن آبا اجدادیتو دیدی   و میخوای دونه دونه تموم دکمه هاشو در بیاری....   ...
5 اسفند 1392

اعصابم خورده

تا حالا سه بار توی این بی وقتی وبلاگ نوشتم و ثبت موقتش کردم ولی مطالب میپره   نمیدونم سایت خرابه یا سیستم من......  
2 اسفند 1392

احوالات داناک

داناک بابا   سلام دختر گلم   حالا دیگه دنیای بابا یک سالش تموم شده و شیطونتر از همیشه دومین سال دفتر دنیای داناک   رو داره   ورق میزنه...   البته اگه دست خودش بود که با این شیطونیاش فکر میکرد کتابای مامانشه و مثل اونا میخواست   تمامشو ریز ریز کنه بریزه کف خونه ......   ولی دور از شوخی چی میگی اینقدر شیطونی میکنی؟   رومیزی توی خونه ما شده روفرشی...   درب کابینتها(با اینکه با روبان بسته شده) شده گاراژ ایرانپیما...   وای از اینکه ورق بیفته دستت دیگه هیچ. مثل دستگاه بازیافت  ریز ریزش میکنی...   این روزا لجباز و لو...
10 دی 1392

یک سال خوب(تولدت مبارک)

   دختر بابا تولدت مبارک     بالاخره تونستیم جشن تولد یک سالگی دختر ماهمون رو با 6 روز تاخیر برگزار کنیم...........       اوه هر کی ندونه میگه چیکار کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   نه بابا یه جشن ساده و کوچولو مچولو مثل خودت گرفتیم برات با تعداد بیشمار از میهمانها............   فکر کنم دقیقا 7 نفر مهمون داشتیم آخه به دلیل بیماری آنفولانزا بعضیا نتونسته بودن بیان ، بعضیاجایی دعوت بودن بعضیا مسافرت بودن.... به هر حال هر کدوم به دلیلی نیومدن    ولی مهم اینه که خوش بهمون گذ...
13 آذر 1392

پدری که هنوز کودک است

فرزندم    یک بهار   یک تابستان   یک پاییز   یک زمستان را دیدی...   از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی................   (نیما یوشیج شاعر معاصر ایران در جشن تولد پسرش)   یک سال از دیدارمان گذشت دیداری که تو هیچ گاه به یاد نیاوردی، ولی برای ما همچون لوح   نوشته ای حک شده در وجودمان.   به یاد نیاوردی و نمیآوری لذت اولین دیدارمان را که بدانی این شیرینی که از آن   سخن  میگویم در مقابل نگرانی که نسبت به آینده ات دارم هیچ است هیچ....   میخواهم تمام آن چیزه...
12 آذر 1392