داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

دنیای داناک

ماهگرد پنجم ، نوش جان

داناک بابا..............   تولد 5ماهگیت مبارک،تارخ دوم اردیبهشت نودودو پنج ماهت تموم شد وبه لطف خدا وارد 6ماهگی شدی     دیگه یواش یواش داری خانوم میشی بابایی   عزیز دلم در ضمن شما به سفارش دکتر مهربونت از اول این هفته یعنی:   1392/02/07 غذا خوردن و شروع کردی روز اول با یک قاشق روز دوم   2قاشق و امروز هم 3قاشق و خداراشکر اگه چشمت نزنم فرنی رو   خیلی دوست داشتی،امیدوارم الان که به غذا افتادی دیگه یکم       وزنبگیری و مامانت رو از این دلواپسی در بیاری.   این عکس اولین غذا پختن برای تو ...
10 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

  تبریک داناک به مادر مهربونش و همه مادرای مهربون دنیا               وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم     مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.     مادر عزیزم روزت مبارک   ...
10 ارديبهشت 1392

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

سلام دختر خوبم عزیز بابا دیگه داره آخرین روزای ماه پنجم تولدشو تجربه میکنه یعنی 6روز دیگه 5ماهت تمومه و وارد 6ماهگی میشی.حالا دیگه راحت وارونه میشی یه به زحمت چند سانتیمتری خودتو به جلو میکشی دیگه وقتی میخوابونیمت باید دوتا پشتی کنارت بذاریم که هم وقتی رو تخت خوابدی نیفتی پایین و هم سرت رو زمین نیفته،چند روز پیش وقتی وارونه شدی تا اون جایی که میتونستی گردنتو بالا نگه داشتی ولی آخرش خسته شدی و صورتت محکم خورد به زمین و تا کلی وقت گریه میکردی. تازه موهاتو هم کوتاه کردیم   همه میگن خیلی خوب کوتاهش کردیم.                         اینم عکسش    ...
27 فروردين 1392

این روزها وقت بیشتری داشتم که بنویسم

سلام دختر ماهم عزیز دلم این روزها عید بود وتعطیلی و مهمونی ......... وچون خودمون تلفن ثابت نداریم توی خونه هرجا مهمونی میریم من از اینترنت میزبان استفاده میکنم. الانم خونه یاسمین ایناییم و اینترنت مفتی............ جیگر بابایی دیروز قبل از اینکه مامانی حمامت کنه چندتا عکس خوشگل ازت گرفتم که دوست داشتم بذارم توی وبلاگت این یکیشه: قربون چشای قشنگ دخترم بشم عزیز بابا جدیدا وقتی روی سینه میگیریمت و میگیم یک ... دو... خودت و عقب جلو میکنی و ذوق میکنی در ضمن چند بار میخواستم از کلیه کسانی که مارا در این امر یاری کردن تشکر کنم یادم رفته اول از همه ستاره که از همه بیشتر کمک مامانت کرد و واقعا شب بیداری کشید...
16 فروردين 1392

اولین سیزده بدر داناک

سلام عزیزمامانی دختر نازم امروز برای اولین بار توی زندگی مشترک من و بابا فرشید ما سیزده بدر رو به خاطر راحتی تو ؛ تو خونه گذروندیم اما تو خونه عمو مهدی اینا ولی خوب اونم یه جورایی خوب بود و خوش گذشت ولی به بابایی بیشتر چون با عمو مهدی و عمو محسن با هم حسابی حال کردن و هر چی بهشون میگفتم پتوی تورو دورت بگیرن منو حرص می دادن و می گفتن هوا خوبه ولی خوب یکم باد می آمد و بابایی تورو توی قفس مرغای عمو مهدیم برد. اینم سند  توام که قربونت بشم کیف کرده بودی حالا هم دیگه شب شده و ما گفتیم قبل از رفتن نهایت استفاده رو از خونه عمو مهدی ببریم یعنی با اینترنت خونش وب تورو به روز کنیم دخترم الانم من دلم خیلی گرفته چون دیگه تعطیل...
13 فروردين 1392

اولین عید دخترم مبارک

سلام بابایی  عید شما مبارک                                                              دختر گل بابا ،امسال عید یه حال وهوای دیگه داره....................           یعنی خیلی متفاوته چون شما خیلی قشنگ یاد ما انداختی شبای بیخوابی جطوری میگذشت از شب اول شروع کردیا.... تازه واکسن 4ماهگیت هم که باید دوم فروردین میزدیم و مراکز بهداشت تعطیل بودن برای همین با 4 روز تاخیر روز ششم زدیم و وای وای وای تا حدود 36 ساعت بعد تب داشتی وگریه ...   ...
9 فروردين 1392

اوه اوه اوه بابا به خدا نرسیدم زودتر بیام

سلام داناک بابا دختر بابا واقعاعذر میخوام که نتونستم زودتر بیام برات بنویسم آخه شغل بابا جوریه که شب عیدا سرش شلوغه (توی فرهنگ ما از ٢ماه مونده به عید نوروز میگن شب عید شده)  دخترم ٢ ماهش تموم شد و وارد ٣ ماهگی شد البته الان نه ١٨روز پیش شب قبل از واکسنت یه جشن ٣ نفره گرفتیم                                    تولدت مبارک بابایی ولی فرداش که واکسنت رو زدیم جشن از چشم و گوشمون در اومد. حدود ساعت ٩.٣٠تزریقت توسط خانم فاطمی تو مرکزبهداشت  انجام شد و خی...
21 بهمن 1391

اولین نوشته مامانی

سلام دختر گلم مامانی منو باید ببخشی که تا حالا که دو ماه و هفده روزته بر خلاف میلم نتونستم چیزی برات بنویسم البته دختر نازم مامانی تقصیری نداشته یکی از دلایل مهمش خود دختر نازم بوده که وقت سر خاروندنم برا مامانی نذاشته و دیگه اینکه تو خونه جدیدمون دسترسی به اینترنت نداشتم عزیزک مامان تو این مدت بابایی بیکار نبود و زحمت نوشتن مطالبو کشید با اینکه اونم نمیرسه که کامل بنویسه فقط از روزی که خدا به ما لطف کرد و گلی مثه تو رو داد ازش ممنونم و شکر می کنم هر چند که مامانی تو تازگی چند روزیه که بهتر شدی یعنی بهتر می خوابی و دل دردات بهتر شده و کمتر اذیت می شی و اذیت میکنی اولا من و بابات شبی سه ساعتم به زور می خوابیدیم و همیشه بابات با یکی دو س...
20 بهمن 1391

پس از بیست روز

سلام به دختر کوچولوی خودم امیدوارم الان دیگه دختر خانم بابا شدی و بعد از سالها نشستی داری مطالب خودتو میخونی روزگارت خوب باشه و تو هر موقعیتی که هستی انسان موفقی باشی و از همه مهمتر اینکه کاملا انسان باشی.                                               چه من باشم وچه ............ خب داناک بابا 40روزهم تمام شد و همچنان شما ادامه میدهید نه بابا شوخی کردم.خیلی بهتر شدی به خدا حداقلش اینه که من میخوابم تو میدونی ومامانت راستش این چند وقت که نیومدم برات مطلب جدید بذارم بیشتر خودم گرفتار بودم شما دختر گلی بودی   &nbs...
30 دی 1391