داناکداناک، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

دنیای داناک

این روزها وقت بیشتری داشتم که بنویسم

سلام دختر ماهم عزیز دلم این روزها عید بود وتعطیلی و مهمونی ......... وچون خودمون تلفن ثابت نداریم توی خونه هرجا مهمونی میریم من از اینترنت میزبان استفاده میکنم. الانم خونه یاسمین ایناییم و اینترنت مفتی............ جیگر بابایی دیروز قبل از اینکه مامانی حمامت کنه چندتا عکس خوشگل ازت گرفتم که دوست داشتم بذارم توی وبلاگت این یکیشه: قربون چشای قشنگ دخترم بشم عزیز بابا جدیدا وقتی روی سینه میگیریمت و میگیم یک ... دو... خودت و عقب جلو میکنی و ذوق میکنی در ضمن چند بار میخواستم از کلیه کسانی که مارا در این امر یاری کردن تشکر کنم یادم رفته اول از همه ستاره که از همه بیشتر کمک مامانت کرد و واقعا شب بیداری کشید...
16 فروردين 1392

کاشکی همه ما تو مدرسه این درسا رو یاد میگرفتیم

دختر ماهم سلام این مطلبو تو وبلاگ یه دوستی که برای تو کامنت گذاشته بود خوندم وخیلی دوست داشتم که برای تو بذارمش که در آینده بخونی و سعی کنی این چیزا را یاد بگیری........... نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش به پسرم درس بدهید:   او باید بداند که همه مردم عادل و همه ی آنها صادق نیستند اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.   به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غ...
14 فروردين 1392

اولین سیزده بدر داناک

سلام عزیزمامانی دختر نازم امروز برای اولین بار توی زندگی مشترک من و بابا فرشید ما سیزده بدر رو به خاطر راحتی تو ؛ تو خونه گذروندیم اما تو خونه عمو مهدی اینا ولی خوب اونم یه جورایی خوب بود و خوش گذشت ولی به بابایی بیشتر چون با عمو مهدی و عمو محسن با هم حسابی حال کردن و هر چی بهشون میگفتم پتوی تورو دورت بگیرن منو حرص می دادن و می گفتن هوا خوبه ولی خوب یکم باد می آمد و بابایی تورو توی قفس مرغای عمو مهدیم برد. اینم سند  توام که قربونت بشم کیف کرده بودی حالا هم دیگه شب شده و ما گفتیم قبل از رفتن نهایت استفاده رو از خونه عمو مهدی ببریم یعنی با اینترنت خونش وب تورو به روز کنیم دخترم الانم من دلم خیلی گرفته چون دیگه تعطیل...
13 فروردين 1392

اولین عید دخترم مبارک

سلام بابایی  عید شما مبارک                                                              دختر گل بابا ،امسال عید یه حال وهوای دیگه داره....................           یعنی خیلی متفاوته چون شما خیلی قشنگ یاد ما انداختی شبای بیخوابی جطوری میگذشت از شب اول شروع کردیا.... تازه واکسن 4ماهگیت هم که باید دوم فروردین میزدیم و مراکز بهداشت تعطیل بودن برای همین با 4 روز تاخیر روز ششم زدیم و وای وای وای تا حدود 36 ساعت بعد تب داشتی وگریه ...   ...
9 فروردين 1392

اخبارسه ماه ونیم دخترم

سلام دختر ماه بابا دخترم خیلی شیرین و ماه شده  شیطونی میکنه ، حرف میزنه (البته به سبک اون پنگوئنای پینگو پینگو)اینطوری:ا لا بووووووووووووووباااااااااابییییییییییییییییی یااااااااااااااااااا قوووووووووونننن   اینقدر ادا های مختلف از خودت در میاری و ما هی ذوق میکنیم........   بعضی وقتا هم تو ذوق میکنی  اینقدر که به سرفه میفتی خلاصه که اینقدر شیرین شدی که دیروز مامانی میگفت اذیت کردنش یادم رفته اصلا یادش نبود که شبای بی خوابی چطوری میگذشت. این بارماهگرد 3ماهگیت یه روز آفتابی و باد شدید بود ظهر روز دوم اسفند رفتیم رستوران شب نشین و یه جشن سه نفره به صرف غذا برگزار کردیم ...
18 اسفند 1391

اوه اوه اوه بابا به خدا نرسیدم زودتر بیام

سلام داناک بابا دختر بابا واقعاعذر میخوام که نتونستم زودتر بیام برات بنویسم آخه شغل بابا جوریه که شب عیدا سرش شلوغه (توی فرهنگ ما از ٢ماه مونده به عید نوروز میگن شب عید شده)  دخترم ٢ ماهش تموم شد و وارد ٣ ماهگی شد البته الان نه ١٨روز پیش شب قبل از واکسنت یه جشن ٣ نفره گرفتیم                                    تولدت مبارک بابایی ولی فرداش که واکسنت رو زدیم جشن از چشم و گوشمون در اومد. حدود ساعت ٩.٣٠تزریقت توسط خانم فاطمی تو مرکزبهداشت  انجام شد و خی...
21 بهمن 1391

اولین نوشته مامانی

سلام دختر گلم مامانی منو باید ببخشی که تا حالا که دو ماه و هفده روزته بر خلاف میلم نتونستم چیزی برات بنویسم البته دختر نازم مامانی تقصیری نداشته یکی از دلایل مهمش خود دختر نازم بوده که وقت سر خاروندنم برا مامانی نذاشته و دیگه اینکه تو خونه جدیدمون دسترسی به اینترنت نداشتم عزیزک مامان تو این مدت بابایی بیکار نبود و زحمت نوشتن مطالبو کشید با اینکه اونم نمیرسه که کامل بنویسه فقط از روزی که خدا به ما لطف کرد و گلی مثه تو رو داد ازش ممنونم و شکر می کنم هر چند که مامانی تو تازگی چند روزیه که بهتر شدی یعنی بهتر می خوابی و دل دردات بهتر شده و کمتر اذیت می شی و اذیت میکنی اولا من و بابات شبی سه ساعتم به زور می خوابیدیم و همیشه بابات با یکی دو س...
20 بهمن 1391

پس از بیست روز

سلام به دختر کوچولوی خودم امیدوارم الان دیگه دختر خانم بابا شدی و بعد از سالها نشستی داری مطالب خودتو میخونی روزگارت خوب باشه و تو هر موقعیتی که هستی انسان موفقی باشی و از همه مهمتر اینکه کاملا انسان باشی.                                               چه من باشم وچه ............ خب داناک بابا 40روزهم تمام شد و همچنان شما ادامه میدهید نه بابا شوخی کردم.خیلی بهتر شدی به خدا حداقلش اینه که من میخوابم تو میدونی ومامانت راستش این چند وقت که نیومدم برات مطلب جدید بذارم بیشتر خودم گرفتار بودم شما دختر گلی بودی   &nbs...
30 دی 1391

نامه بابا به دختر گلش

سلام یه دونه بابا امروزکه این مطلب و برات مینویسم به لطف خدا سی وهشت روز از شکفتنت میگذره غنچه کوچولوی بابا خدا را شکر وضعیتت خوبه وافزایش وزنت هم مورد رضایت دکترته آخرین باری که بردیمت دکتر و وزنت کردیم  دقیقا پنجشنبه بود و آخر هفته پنجمت.وزنت اونروز 3.250 بود. هرچند وضعیت رفلاکس معدت بهتر شده ولی بابایی                                                گریه هات   بابایی چرا نمیذاری بخوابیم حالا من که خوبم ،میخوابم، طفی مامانی از روزی که به دنیا اومدی حتی 1 ساعت خواب راحت نداشته که وسطش نپره به خ...
10 دی 1391